محسن آزموده نژادپرستی فقط به این معنا نیست كه به سیاهپوستان اجازه ندهیم به رستوران‌ها یا هتل‌ها وارد شوند، مصداقش تنها این نیست كه پلیس امریكا خیلی راحت به یك فرد سیاهپوست مظنون شود و او را جلوی چشم همگان چنان مورد ضرب و شتم قرار دهد یا شكنجه كند كه جان بدهد. تحقیر دیگری تنها این نیست كه اقلیت‌ها را مجبور كنیم شكل خاصی لباس بپوشند یا به بازوی خود نشانه یا علامتی ببندند، كاری كه نازی‌های آلمان در جریان جنگ جهانی دوم با یهودی‌ها و سایر اقلیت‌ها می‌كردند. این‌هم كه میان پناهنده‌های بلوند و چشم آبی با دیگران تمایز بگذاریم، مصداقی بارز و آشكار از نژادپرستی است. اینكه در رسانه‌ها یا شبكه‌های اجتماعی بگوییم اوكراین، افغانستان و عراق نیست و مردم این كشور اروپایی، «متمدن» هستند، مثال بارز و آشكار تحقیر دیگری و دگرستیزی است. این روزها در جریان حمله نظامی روسیه و اوكراین، مثال‌ها و مصادیق نژادپرستی و تحقیر دیگری زیاد به چشم می‌خورد. منحصر به یك طرف ماجرا یا اینجا و آنجای جهان هم نیست. در جریان این حملات، عده‌ای با پیش‌فرض‌های نژادی، دست به مقایسه‌های عجیب و غریب می‌زنند و در حالی كه به زعم خودشان تحلیل می‌كنند، در واقع به تحقیر مردمان یك كشور یا ملت یا قوم می‌پردازند. برای مثال در همان روزهای اول برخی به خیال خودشان به سنجش وضعیت افغانستان در جریان قدرت‌گیری طالبان با اوكراین حین حمله نظامی روسیه پرداختند و گفتند یا نوشتند: «دیدید؟ در افغانستان نیروهای نظامی و ارتش هیچ مقاومتی نكردند، رییس‌جمهورشان خیلی زود متواری شد، مردم فرار كردند و... اما در اوكراین رییس‌جمهور و دولت ایستادگی كردند، ارتش به مبارزه با نیروهای روس پرداخت و اكثریت مردم از دولت حمایت كردند و پایداری»! روشن است كه این «شبه‌تحلیل»های دم دستی و مقایسه‌های ساده‌انگارانه بدون در نظر گرفتن شرایط و ویژگی‌های خاص دو ماجرا و تفاوت‌های سیاسی و جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی و اقتصادی، بیشتر به تخفیف ملت‌ها و كوچك كردن آنها می‌انجامد. همچنین است وقتی برخی از مخالفان اوكراین یا موافقان با حمله روسیه، تصاویری از ردیف خودروها در بزرگراه‌ها را بازنشر می‌كنند یا عكس‌ها و فیلم‌هایی از پناهندگان این كشور را كه می‌كوشند به هر طریقی از این كشور فرار كنند. این گروه هم زیر این عكس‌ها و تصاویر جملات یا تعابیری می‌نویسند، مبنی بر اینكه «ببین آدم‌های ترسو را، ببین مردم بی‌جربزه را، وطن و خاك‌شان را به راحتی رها كرده‌اند و فرار می‌كنند، اینها اگر میهن‌دوست بودند، این‌طور كرور كرور سرزمین‌شان را ترك نمی‌كردند و در برابر آنها كه متجاوزین می‌نامند، ایستادگی و مقاومت می‌كردند و جان می‌باختند»! برخی حتی كار را به جایی می‌كشند كه شغل و حرفه سابق یك نفر را مسخره می‌كنند و می‌كوشند براساس آن نتیجه‌گیری كنند. در این چند روز كم نبودند و نیستند افرادی كه كمدین بودن زلنسكی، رییس‌جمهور اوكراین را مستمسك قرار دادند و آن را دستمایه استهزا و استخفاف او و طرفدارانش كردند. برخی به گمان خودشان برای تحقیر بیشتر، او را «دلقك» خطاب كردند! گویی از دید ارزشگذارانه و یكسویه ایشان كمدین بودن یا دلقك بودن شغل و حرفه‌ای زشت و ناپسند یا دست‌كم كوچك و حقیر است و لابد كسانی مثل چارلی چاپلین و باستر كیتون كه به چنین حرفه‌هایی مشغولند، آدم‌هایی كم‌ارزش یا بی‌ارزش و فرومایه هستند. یادآور نگاه تحقیرآمیز و از بالای خانواده و پدر هانس شنیر، شخصیت اصلی رمان تحسین‌شده و پرمخاطب «عقاید یك دلقك» (1963) اثر هاینریش بل كه درس تئولوژی را رها كرده بود تا به كار مورد علاقه‌اش یعنی بازیگری و ایفای نقش دلقك بپردازد، اما از سوی خانواده طرد شد. هانس شنیر، در این رمان، انسانی فرهیخته، آموزش‌دیده و كتابخوان است، توماس آكویناس و بوناونتوره و بیش از دیگر فلاسفه مدرسی قرون وسطایی، كی یركه گور را می‌خواند، اما معتقد است كه دل آدمیان را شاد كردن و خنده بر لبان ایشان آوردن، بسی مهم‌تر و ارزشمندتر است از مباحث ملال‌آور اسكولاستیك. خلاصه آنكه تحقیر دیگران، به عناوین مختلف و از همه سو، این روزها و پس از اوجگیری جنگ روسیه و اوكراین فراوان به چشم می‌خورد و آدم‌ها و گروه‌ها با انگیزه‌های سیاسی و برای تخریب یكدیگر، به هر دستاویز نژادی یا عقیدتی یا جنسیتی یا قومی و قبیله‌ای یا مذهبی یا طبقاتی متوسل می‌شوند. ابعاد و گستردگی این برخوردارها گاه آنچنان زیاد و متنوع است كه تفاوتی میان طرفین ماجرا به چشم نمی‌خورد. همه تا می‌توانند از این ابزارها برای تبلیغ علیه یكدیگر بهره می‌برند. جالب است كه مثل اكثر جنگ‌ها هر دو سو نیز مدعی حقیقت و بهره‌مندی از آن هستند و طرف مقابل را به دروغگویی و بی‌اخلاقی متهم می‌سازند. اما واقعیت این است تا زمانی كه نگاه برابر به انسان‌ها به رغم تفاوت‌ها و اختلاف‌های آنها شكل نگیرد و به تعبیر هانا آرنت، سیاست ایزونوم (برابرخواه) میان افراد جامعه حاكم نشود و پارادایم یا گفتمان حاكم بر سیاست، همان نگاه رایج «رئال پلیتیك» مبتنی بر جدایی تام و تمام اخلاق از سیاست باشد، دم زدن از حقیقت سخن گزافی بیش نیست و این تنها زور و خشونت عریان است كه در مواقع صلح ناپایدار با زرورق الزامات و بازدارندگی‌های حقوقی و قانونی حرف اول را می‌زند، اما در موقعیت‌های جنگی با پاره كردن این پوسته ظاهری، واقعیت تلخ و خشن خود را به شكل جنگ‌هایی نابرابر آشكار می‌سازد و آن تعبیر مشهور و ناامیدكننده آدورنو را به خاطر می‌آورد كه «تاریخ جهانی حركتی از بربریت به سوی انسان‌گرایی نیست، بل حركتی است از تیر و كمان به بمب مگاتنی»!